اخر
سونهو: تو این سه ماه از این اتاق بیرونم رفتی؟
یونگی: مهم نیست مهم اینه که کنار ا/تم
سونهو: یونگی به حرف من گوش بده دکتر گفت ا/ت برگشتنی نیست
یونگی: زبونتو گاز بگیر خدانکنه ا/ت من برمیگرده چه الان چه ده ساله دیگه
سونهو: چه الان چه ده ساله دیگه ا/ت برنمیگرده راستش دکتر گفت میخوایم دستگاه هارو دربیاریم
یونگی: غلط کردن من نمیزارم
سونهو: یونگی میتونی دوباره زندگی جدید بسازی
یونگی: اره با ا/ت چه این دنیا چه اون دنیا
سونهو: نگران یونا نیستی
یونگی: خسته شدم دیگه برو بیرون نمیخوام صداتو بشنوم
سونهو: باشه میرم ولی فکراتو بکن
یونگی: ا/ت من برمیگرده
چند روز بعد
یونگی: دکتر دکتر دستشو تکون داد
👨🏻⚕️: اروم باش صبر کن
یونگی: من دیدم
👨🏻⚕️: اشتباه شده اقای مین ا/ت نمیتونه برگرده
یونگی: نه من دیدم
رفتیم نگاه کردیم
👨🏻⚕️: او مای گاد معجزه! بله ا/ت خانم بهوش اومدن
👨🏻⚕️: سریع بچه هارو خبر کنید اقا شما بفرمایید بیرون
یونگی: چشم
یک ساعت بعد
یونگی: میتونم ببنمش
👨🏻⚕️: تبریک میگم اقای مین خانمتون برگشتن به زندگی بله میتونید
سریع رفتم سمت ا/ت
یونگی: ا/ت
ا/ت: یونگی خوبی؟
یونگی: اره قربونت بشم چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود
ا/ت: چند وقت گذشته؟
یونگی: سه ماه
ا/ت: سه ماه تو کما بودم؟
یونگی: اره
ا/ت: یونا کجاست؟
یونگی: تو راه داره با یومی میاد
ا/ت: گریه نکن دیگه نزار یونا اشکاتو ببینه
یونگی: نمیتونم
یومی: ا/تتتتتت خوبییییییی؟
ا/ت: یومی
یومی: فدات شم خوبی؟
ا/ت: اره
یونا: مامان
ا/ت: دختر قشنگم مامان چطوری؟ خوبی؟
یونا: دلم برات تنگ شده بود کجا بودی؟
ا/ت منم قربونت بشم
سونهو: خیلی خوشحال شدم ا/ت که برگشتی
ا/ت: 😊
حال
یونا: بابا مامان بزرگ بابابزرگ چیشدن؟
یونگی: مامانبزرگت خودکشی کرد بابابزرگت پلیس پیداش کرد و فک کنم اعدامش کردن نمیدونم
یونگی: خب دیگه چیزی نیست
یونا: تموم شد؟
یونگی: اره
ا/ت: چی تموم شد؟ از دیشب تا حالا صداتون نمیزاره بخوابم چرا دارید گریه میکنید؟ چیزی شده؟
یونگی: نه از دیشب میگه برام زندگی خودتو مامان تعریف کن منم تعریف کردن
ا/ت: حالا چرا داشتید گریه میکردید
یونا: بخاطر سه ماه کما من اون موقع ۴سالم بود چیزی نمیفهمیدم ولی مامان خیلی سختی کشیدید
ا/ت:اره
یونا: جای عملتو هنوز داری
ا/ت: اره اینجاست
یونا: وایی
ا/ت: شوهرت کجاست؟
یونا: سفرکاری
یونگی: من برم بخوابم که خیلی خستم
ا/ت: برو یونا توهم برو بخواب من براتون یه غذای خوشمزه درست میکنم
یونگی اومد نزدیکم گونمو بوسید
ا/ت: اِ
یونگی: اینکارو کردم که یونا فک نکنه رابطمون باهم بده بدونه عاشق همیم و عاشقونه باهم زندگی میکنیم
ا/ت: 😊😂
یونا: بابای رمانتیکم
یونگی: 😂
ا/ت: 😂
یونا: 😂
پایان
#فیک
#سناریو
یونگی: مهم نیست مهم اینه که کنار ا/تم
سونهو: یونگی به حرف من گوش بده دکتر گفت ا/ت برگشتنی نیست
یونگی: زبونتو گاز بگیر خدانکنه ا/ت من برمیگرده چه الان چه ده ساله دیگه
سونهو: چه الان چه ده ساله دیگه ا/ت برنمیگرده راستش دکتر گفت میخوایم دستگاه هارو دربیاریم
یونگی: غلط کردن من نمیزارم
سونهو: یونگی میتونی دوباره زندگی جدید بسازی
یونگی: اره با ا/ت چه این دنیا چه اون دنیا
سونهو: نگران یونا نیستی
یونگی: خسته شدم دیگه برو بیرون نمیخوام صداتو بشنوم
سونهو: باشه میرم ولی فکراتو بکن
یونگی: ا/ت من برمیگرده
چند روز بعد
یونگی: دکتر دکتر دستشو تکون داد
👨🏻⚕️: اروم باش صبر کن
یونگی: من دیدم
👨🏻⚕️: اشتباه شده اقای مین ا/ت نمیتونه برگرده
یونگی: نه من دیدم
رفتیم نگاه کردیم
👨🏻⚕️: او مای گاد معجزه! بله ا/ت خانم بهوش اومدن
👨🏻⚕️: سریع بچه هارو خبر کنید اقا شما بفرمایید بیرون
یونگی: چشم
یک ساعت بعد
یونگی: میتونم ببنمش
👨🏻⚕️: تبریک میگم اقای مین خانمتون برگشتن به زندگی بله میتونید
سریع رفتم سمت ا/ت
یونگی: ا/ت
ا/ت: یونگی خوبی؟
یونگی: اره قربونت بشم چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود
ا/ت: چند وقت گذشته؟
یونگی: سه ماه
ا/ت: سه ماه تو کما بودم؟
یونگی: اره
ا/ت: یونا کجاست؟
یونگی: تو راه داره با یومی میاد
ا/ت: گریه نکن دیگه نزار یونا اشکاتو ببینه
یونگی: نمیتونم
یومی: ا/تتتتتت خوبییییییی؟
ا/ت: یومی
یومی: فدات شم خوبی؟
ا/ت: اره
یونا: مامان
ا/ت: دختر قشنگم مامان چطوری؟ خوبی؟
یونا: دلم برات تنگ شده بود کجا بودی؟
ا/ت منم قربونت بشم
سونهو: خیلی خوشحال شدم ا/ت که برگشتی
ا/ت: 😊
حال
یونا: بابا مامان بزرگ بابابزرگ چیشدن؟
یونگی: مامانبزرگت خودکشی کرد بابابزرگت پلیس پیداش کرد و فک کنم اعدامش کردن نمیدونم
یونگی: خب دیگه چیزی نیست
یونا: تموم شد؟
یونگی: اره
ا/ت: چی تموم شد؟ از دیشب تا حالا صداتون نمیزاره بخوابم چرا دارید گریه میکنید؟ چیزی شده؟
یونگی: نه از دیشب میگه برام زندگی خودتو مامان تعریف کن منم تعریف کردن
ا/ت: حالا چرا داشتید گریه میکردید
یونا: بخاطر سه ماه کما من اون موقع ۴سالم بود چیزی نمیفهمیدم ولی مامان خیلی سختی کشیدید
ا/ت:اره
یونا: جای عملتو هنوز داری
ا/ت: اره اینجاست
یونا: وایی
ا/ت: شوهرت کجاست؟
یونا: سفرکاری
یونگی: من برم بخوابم که خیلی خستم
ا/ت: برو یونا توهم برو بخواب من براتون یه غذای خوشمزه درست میکنم
یونگی اومد نزدیکم گونمو بوسید
ا/ت: اِ
یونگی: اینکارو کردم که یونا فک نکنه رابطمون باهم بده بدونه عاشق همیم و عاشقونه باهم زندگی میکنیم
ا/ت: 😊😂
یونا: بابای رمانتیکم
یونگی: 😂
ا/ت: 😂
یونا: 😂
پایان
#فیک
#سناریو
- ۲۴.۱k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط